کوچه
و مادر و کودکی
ناگهان آمد مرد نامحرمی
دستی بالا رفت،صورتی نیلی گشت
آن زمان بود که کوچه آغوش گه مادر گشت
آن زمان بود که چادر سیاهی خاکی گشت
و در میان کوچه وچادر،تن کودکی بود که می لرزید
وکودک باتنی لرزان دست درست پر مهر مادر
قامت خمیده و صورت نیلی را به خانه رساند...
تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 92/12/25 | 6:27 عصر | نویسنده : طاها تهرانی | نظرات ()









لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید